- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به سر زلف سیه باز گره بر زده ای خرمن عمر مرا آتش غم در زده ای
2 با کله داری خود ماه فلک بنده تست تا سر زلف سیه زیر کله بر زده ای
3 تر شد از شرم رخت برگ گل امسال که تو رقم از غالیه بر برگ گل تر زده ای
4 حلقه در گوش بناگوش توام پس تو مرا حلقه وار از چه سبب بیهده بر در زده ای؟
5 دست بر نه که نه از چرخ یکم تافته ای سینه کم کن که نه بر لشگر سنجر زده ای
6 بس که تو زان دهن تنگ وزان تنگ شکر طعنه اندر نمک و پسته و شکر زده ای
7 خط و خال تو نه خالست و نه خط دانی چیست؟ من بگویم چه فنست آنکه تو دلبر زده ای؟
8 حرفها گرد رخ خویش نبشتی و به سحر حرفها را نقط از غالیه بر سر زده ای
9 پنج نوبت بزن اکنون که سراپرده حسن با شرف خانه خورشید برابر زده ای
10 مدد حسن تو امروز فزونست مگر؟ دوش در بزم ملک نصفی و ساغر زده ای
11 پهلوان کز همه شاهان به هنر روزبه است تیغش انصاف ستان فلک عشوه ده است