- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای دوای درون خستهدلان مرهم سینهٔ شکسته دلان
2 مرهمی لطف کن، که خستهدلم مرحمت کن که [بس] شکستهدلم
3 گر چه من سر به سر گنه کردم نامهٔ خویش را سیه کردم
4 تو درین نامهٔ سیاه مبین کرم خویش بین گناه مبین
5 من خود از کردههای خود خجلم تو مکن روز حشر منفعلم
6 با وجود گناهکاریها از تو دارم امیدواریها
7 زانکه بر توست اعتماد همه ای مراد من و مراد همه
8 تو کریمی و بینوای توام پادشاهی و من گدای توام
9 نی گدایی که این و آن خواهم کام دل، آرزوی جان خواهم
10 بلکه باشد گداییام دردی اشک سرخی و چهرهٔ زردی
11 تا به راهت ز اهل درد شوم برنخیزم اگرچه گرد شوم
12 چون به خاک اوفتم به صد خواری تو ز خاکم به لطف برداری
13 گرچه در خورد آتشم چون شرر نظری گر به من رسد چه ضرر؟
14 من نگویم که لطف و احسان کن بندهام هرچه شایدت آن کن
15 عاقبت بگسلد چو بند از بند بند بند مرا به خود پیوند