تو تنگ چشمی آن شوخ بین چو ناز کند از جامی غزل 213

تو تنگ چشمی آن شوخ بین چو ناز کند

1 تو تنگ چشمی آن شوخ بین چو ناز کند که چشم سوی محبان به صرفه باز کند

2 چو التماس نگاهی کنم بپوشد چشم چو آن بخیل که در بر گدا فراز کند

3 کند ز زود شدن روز وصل را کوتاه شب فراق ز دیر آمدن دراز کند

4 مرو به صومعه گو روی خود گشاده مباد که روی اهل حقیقت سوی مجاز کند

5 چه سود روی به محراب کردنم چو مرا خیال ابروی او رخنه در نماز کند

6 به هر کسی شود آمیخته چو شیر و شکر به سان آتش و آب از من احتراز کند

7 مخواه چاره ز کس جامیا که کار آنست که بی میانچی اغیار کارساز کند

عکس نوشته
کامنت
comment