-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو که خورشید جهانی به جهان می تابی از چه رو با من بیچاره چنین در تابی
2 آخر ای جان چه سبب همچو سر زلف بتان با من دلشده دایم تو چنین برتابی
3 آخر ای دیده مهجور ستم دیده چرا ........................................... ابی
4 من به حسرت نگران تو و مردم گویند بر لب دجله و مشتاق چرا بر آبی
5 مرغ عشق تو به اشکم همه شب غوطه زند گر جهان آب بگیرد چه غمش مرغابی
6 هیچ دانی تو که خون خورده ای از دیده ی ما ای سهی سرو از آن روی چنین سیرابی
7 گفتم ای دل برو و گوشه درویشی گیر تا به کی رشته امّید وصالش بافی
8 او ندارد سر ما چند نشینی بر خاک ز آتش عشق بگو تا به کی این بی آبی
9 چون که شد در سر غفلت نفس ای عمر عزیز هیچ روزی دگرت نیست مگر دریابی
10 هیچ دانی که مرا قافله ی عمر گذشت همچنان از سر غفلت تو چنین در خوابی
11 مگر از فیض الهی برسد کام جهان ورنه ای دل تو به بحر غم بی پایابی