1 ای آن که عیبجویی من پیشه کرده ای من خود حکایت از چه و چونت نمی کنم
2 بر تیغ پاکدامن خویشم چو آفتاب حیف است، ورنه رحم به خونت نمی کنم
3 چون شعله، قوت روح ز اسفل رسد ترا گر مرده ای، که چوب به... ت نمی کنم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 خون گل ریزد درین باغ پرافسون آفتاب میزند چون ماه بر شبنم شبیخون آفتاب
2 عمرها رفت و همان بیگانهای با ما، مگر در قیامت گرم خواهی شد به ما چون آفتاب؟
1 احتراز از عشق کی باشد دل دیوانه را؟ شعله، از مستی بود مهتاب، این پروانه را
2 دل چو دارد مایه ای از عشق، یک داغش بس است گرم سازد فصل تابستان چراغی خانه را
1 سرو چون سایه ز پی آمده رفتار ترا نرگس زن شده گل، گوشه ی دستار ترا
2 پای مجنون تو در سلسله کی بند شود طوق و زنجیر رکاب است طلبکار ترا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به