تو آن شهی که زافلاکیان از آشفتهٔ شیرازی غزل 307

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

تو آن شهی که زافلاکیان ستانی باج

1 تو آن شهی که زافلاکیان ستانی باج زخاک درگه تو روح قدس سازد تاج

2 قمر رکابی و کیوان جناب و می زیبد که هندوان تو گیرند زآفتاب خراج

3 گر آفتاب جمالت نمیشدی طالع هنوز صبح ازل بد نهان بظلمت داج

4 کمینه پایه تخت جلال تو کرسیست اگر سریر سلیمان بدی زتخته عاج

5 اگر کلیم که در طور نور روی تو دید و گر مسیح زلعل لب تو یافت علاج

6 اگر نه پنجه خیبر گشای توبودی که داد دین پیمبر بدست و تیغ رواج

7 عیان حقیقت حقت بود زسر تا پا چو نور شمع که پیداست از سراج زجاج

8 لسان حقی و دست خدا که گفت و شنید به پشت پرده نبیت بلیلة المعراج

9 اگرنه واسطه بودی تو آفرینش را چهار طبع مخالف نمیگرفت مزاج

10 کمین سگی زسگان در تو آشفته است بآستان جلال تو بار یابد کاج

عکس نوشته
کامنت
comment