-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو آن گلی که ز چشم و دلم چمن داری ز آب و آینه، چون عکس، پیرهن داری
2 ز من مپرس که این دلشکستگی ز کجاست ز خود بپرس که چشمان دلشکن داری
3 مکن به ماه من ای آفتاب همچشمی خوش است روی تو، اما کی آن بدن داری
4 در آتشند مقیمان بزم او چو سپند درآ به محفل اگر شوق سوختن داری
5 کلاه شعله بود آشیانه ی بلبل چه فکر خانه در اطراف این چمن داری؟
6 خدا غریب مرا آفریده چون عنقا چه مانده ای به غریبی تو چون وطن داری؟
7 سرت چو لاله بود خوشتر از همه اندام به سر هوای که ای شمع انجمن داری؟
8 ز حرف رنگم اگر خنده آیدت چه عجب که زعفران چو گل صبح در دهن داری
9 رفیق اهل تجرد نمی توانی شد چو باد مصر اگر بوی پیرهن داری
10 چه گفتگو عبث ای مدعی کنی به سلیم سخن جواب تو گوید اگر سخن داری