می مغانه که از درد شور و شر از عرفی شیرازی غزل 61

عرفی شیرازی

آثار عرفی شیرازی

عرفی شیرازی

می مغانه که از درد شور و شر صاف است

1 می مغانه که از درد شور و شر صاف است به محتسب ندهی قطره ای که اسراف است

2 امام شهر ز سرجوش خمر نپرهیزد نزاع بر سر ته شیشه های ناصاف است

3 مذمت می و مطرب ز گمرهی چه عجب که شیوه دانی شهدش بهین اوصاف است

4 لباس صورت اگر واژگون کنیم، بیند که خرقه ی پشمین جامه ی طلا باف است

5 خیال مغبچه ای می برم که غمزه ی او بلای صومعه داران قاف تا قاف است

6 گرفتم آن که بهشتم دهند بی طاعت قبول کردن و رفتن نه شرط انصاف است

7 اگر به صحبت عرفی به سهو بنشینی به گوش پنبه فرو کن که سر به سر لاف است

عکس نوشته
کامنت
comment