در همه شهر حاضری در بر از آشفتهٔ شیرازی غزل 995

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

در همه شهر حاضری در بر ما نشسته ای

1 در همه شهر حاضری در بر ما نشسته ای چهره بدل گشاده ای پرده بچشم بسته ای

2 بافته زلف سرکشش در رگ و ریشه ام رسن تا نکنی تصوری کش زکمند رسته ای

3 داغ تو از آرزوی دل زخم زن و نمک بهل تیر بزن که از خوشی مرهم جان خسته ای

4 بسمل تیر عشق را آب زخنجر آرزوست دانه چه میدهی دگر ایکه پرم شکسته ای

5 آشفته زلف دلبرت شاید دام دل شود تا زعلایق جهان رشته جان گسسته ای

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر