1 ای سرافرازی که از یک سعی تو پای محکم کرد ملک و سر فراخت
2 جز تو از ارکان دولت فتح را تا بدین غایت کسی آلت نساخت
3 حق سلطان این چنین باید گزارد قدر دولت این چنین باید شناخت
1 از تو بریدن صنما روی نیست زانکه چو رویت به جهان روی نیست
2 تا تو ز کوی تو برون رفتهای کوی تو گویی که همان کوی نیست
1 دل از خوبان دیگر برگرفتم ز دل نو باز عشقی درگرفتم
2 ندانستم که اصل عاشقی چیست چو دانستم رهی دیگر گرفتم
1 کارم ز غمت به جان رسیدست فریاد بر آسمان رسیدست
2 نتوان گلهٔ تو کرد اگرچه از دل به سر زبان رسیدست