1 از جور و ستیز تو بهر بیهده ای در هر نفس از سینه بر آرم سده ای
2 ای روی تو در چشم رهی بتکده ای مردی نبود ستیزه با دلشده ای
1 عشن تو مرا توانگری آرد بر از دیده بلؤلؤ و ز رخسار بزر
2 با عشق توام عیش خوشست ، ای دلبر آری ز توانگری چه باشد خوشتر ؟
1 آن شد که ترا رفت همی با ما ناز و آن شد که مرا بود بروی تو نیاز
2 ما ناز تو و نیاز خویش ، ای پرساز بر سنگ زدیم و صبر کردیم آغاز
1 بوقت صبح یکی نامه ای نوشت بهار بدست ابر بسوی صبای عنبر بار
2 شگفت و خوب یکی نامه ای ، که هر حرفی ازو شگفتی و خوبی همی نمود هزار