1 ای چرخ همه کار به پرگار زدی گر مهر درش مگر به مسمار زدی
2 ای شب تو ردای خویش بر قار زدی ای تیغ زدوده صبح زنگار زدی
1 ای خاصه شاه شرق فریاد چرخم بکشد همی ز بیداد
2 نا بسته دری ز محنت من صد در ز بلا و رنج بگشاد
1 بر تو سید حسن دلم سوزد که چو تو هیچ غمگسار نداشت
2 تن من زار بر تو می نالد که تنم هیچ چون تو یار نداشت
1 جهان را چرخ زرین چشمه زرین می زند زیور از آن شد چشمه خورشید همچون بوته زرگر
2 خزان را داد پنداری فلک ملک بهاری را که اندر باغ زرین تخت گشت آن زمردین افسر