تو در میدان و من چون گوی از هلالی جغتایی غزل 392

هلالی جغتایی

آثار هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

تو در میدان و من چون گوی در ذوق سراندازی

1 تو در میدان و من چون گوی در ذوق سراندازی تو شوق گوی بازی داری و من شوق سربازی

2 سر خود را بخاک افگنده ام در پیش چوگانت که شاید گوی پنداری و روزی بر سرم تازی

3 تو در خواب صبوح، ای ماه و من در انتظار آن که چشم از خواب بگشایی و بر حال من اندازی

4 همه با یار می سازند، تا سوزد دل غیری تو می سوزی دل یاران و با اغیار می سازی

5 شب هجران زدی بر رشته های جان من آتش مرا چون شمع تا کی در فراق خویش بگدازی؟

6 هلالی با قد خم گشته می نالد درین حسرت که: روزی در کنارش گیری و چون چنگ بنوازی

عکس نوشته
کامنت
comment