- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو را رسمست اول دلربایی نخستین مهر و آخر بی وفایی
2 در اول مینمایی دانهٔ خال در آخر دام گیسو می گشایی
3 چو کوته مینمودی زلف گفتم یقین کوته شود شام جدایی
4 ندانستم کمند طالع من ز بام وصل یابد نارسایی
5 برآن بودم که از آهن کنم دل ندانستم که تو آهنربایی
6 من آن روز از خرد بیگانه گشتم که با عشق توکردم آشنایی
7 نپندارم که باشد تا دم مرگ گرفتار محبت را رهایی
8 مرا شاهی چنان لذت نبخشد که اندر کوی مه رویان گدایی
9 سحر جانم برآمد بیتو از لب گمان بردم تویی از در درآیی
10 چو دیدم جان محزون بود گفتم برو دانم که بیجانان نپایی