تو را رسمست اول دلربایی از قاآنی غزل 73

تو را رسمست اول دلربایی

1 تو را رسمست اول دلربایی نخستین مهر و آخر بی‌ وفایی

2 در اول می‌نمایی دانهٔ خال در آخر دام گیسو می گشایی

3 چو کوته می‌نمودی زلف گفتم یقین کوته شود شام جدایی

4 ندانستم کمند طالع من ز بام وصل یابد نارسایی

5 برآن بودم که از آهن کنم دل ندانستم که تو آهن‌ربایی

6 من آن روز از خرد بیگانه گشتم که با عشق توکردم آشنایی

7 نپندارم که باشد تا دم مرگ گرفتار محبت را رهایی

8 مرا شاهی چنان لذت نبخشد که اندر کوی مه رویان گدایی

9 سحر جانم برآمد بی‌تو از لب گمان بردم تویی از در درآیی

10 چو دیدم جان محزون بود گفتم برو دانم که بی‌جانان نپایی

عکس نوشته
کامنت
comment