1 از هر که گشت محو تو مستور نیستی وز هر که بست دل برخت دور نیستی
2 باشد نقاب روی تو شرم نگاه ما چون گشت دیده محو تو مستور نیستی
3 ضبط نگه ز روی نکو عین ابلهی است بگشای دیده زاهد اگر کور نیستی
1 فروغ بادهٔ لعلی برافروزد چو رنگش را نقاب از پرنیان گل سزد حسن فرنگش را
2 نگاه نازپرورد تو بر کهسار اگر افتد به چشم شوخی مژگان بود رگهای سنگش را
1 ای گنجها ز گوهر یاد تو سینهها و ز نقد داغ عشق تو دلها دفینهها
2 در جستجوی ذات تو افتاده سرنگون افلاک را به لجه حیرت سفینهها
1 قانع شده ست دل به تمنای او مرا در سر بس است شورش سودای او مرا
2 در عشق پای تا به سرم خون شد و چکید از بس فشرده پنجهٔ گیرای او مرا