1 از هر که گشت محو تو مستور نیستی وز هر که بست دل برخت دور نیستی
2 باشد نقاب روی تو شرم نگاه ما چون گشت دیده محو تو مستور نیستی
3 ضبط نگه ز روی نکو عین ابلهی است بگشای دیده زاهد اگر کور نیستی
1 کی به گوش او کند جا ناله های زار ما سرمهٔ آواز شد خون دل افگار ما
2 غنچه سان از شکوه گر لبریز خون دل شویم گل کند رنگ خموشی از لب اظهار ما
1 قانع شده ست دل به تمنای او مرا در سر بس است شورش سودای او مرا
2 در عشق پای تا به سرم خون شد و چکید از بس فشرده پنجهٔ گیرای او مرا
1 به نیروی محبت در کنار آرم میانش را به زور ناتوانی می کشم آخر کمانش را
2 بساطی چیده رنگین چشم بد دور از نگاه او بود هردم زخون تازه ای گرمی دکانش را