1 در کار جهان نیستی از هستی به بی دانشی و بیخودی و مستی به
2 جویم ز چه برتری که از بام جهان باید چو فتاد عاقبت، پستی نه
1 آگاه کسی ز کار ما نیست کاو را نظری به یار ما نیست
2 ماییم و دلی خراب و آن نیز یک روز باختیار ما نیست
1 سرتاسر عالم به تن امروز سری نیست کز خاک در شاه جهانش اثری نیست
2 در کار دل غمزدگانت نظری نیست یا از من دلخسته هنوزت خبری نیست
1 در عشق هیچ مرحله جای درنگ نیست بشتاب زانکه عرصه ی امید تنگ نیست
2 رخ از بلا متاب که مقصود انبیا جز در میان آتش و کام نهنگ نیست