1 تا نگذری از جمع به فردی نرسی تا نگذری از خویش به مردی نرسی
2 تا در ره دوست بی سر و پا نشوی بی درد بمانی و به دردی نرسی
1 خیام تنت بخیمه میماند راست سلطان روحست و منزلش دار بقاست
2 فراش اجل برای دیگر منزل از پافگند خیمه چو سلطان برخاست
1 در رفع حجب کوش نه در جمع کتب کز جمع کتب نمیشود رفع حجب
2 در طی کتب بود کجا نشهٔ حب طی کن همه را بگو الی الله اتب
1 از ما همه عجز و نیستی مطلوبست هستی و توابعش زما منکوبست
2 این اوست پدید گشته در صورت ما این قدرت و فعل از آن بمامنسو بست
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما