-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای گشته از صفای رخت شرمسار آب از تشنگان لعل لبت وا مدار آب
2 جانم میان آتش هجران بباد رفت گر چه ز دیده هست مرا در کنار آب
3 لعل تو آتشیست که چون شعله برکشد بگشایدم ز دیده یاقوتبار آب
4 از نو بهار روی تو اشکم فزون شدست آری فزون شود همی از نوبهار آب
5 از لطف تست جانم و جانم همه توئی خیزد بخار از آب و شود هم بخار آب
6 ابن یمین چو دید که بی هیچ موجبی بردش ز روی کار غم غمگسار آب
7 گفتم کنون بمردم چشمم امیددار آرد ز لطف روی تو بازم به کار آب