بخویشتن زچه بستی دلا از آشفتهٔ شیرازی غزل 1108

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

بخویشتن زچه بستی دلا تو تهمت هستی

1 بخویشتن زچه بستی دلا تو تهمت هستی که تو حبابی و از بحر بود این همه مستی

2 فکند لطمه موج فراق چون بکنارت بخود مبند تو تهمت گمان مدار زهستی

3 خداپرستی و حق جوئی است تلخ بکامت که کام تو شده شیرین زذوق نفس پرستی

4 تو را که مرکز خاکست و چار طبع مخالف کجا بمرکز علوی روی زمرکز پستی

5 به پیش شمعت پروانه لاف عشق نزیبد تو را که نیست بر آتش مجال بود و نشستی

6 درون زنقش صنم بر زبان بذکر صمد بکعبه سجده مبرایکه خود صنم بشکستی

7 اگر بحلقه آنزلف تابدار اسیری سزد که گویمت آشفته از کمند برستی

8 مرا چو دست تهی شد زخیر و نامه سیاهم بجد و جهد بدامان مرتضی زده دستی

9 دلا بحلقه حبل المتین عشق بزن دست که از کمند علایق بگویمت که بجستی

عکس نوشته
کامنت
comment