1 ای مانده بمحفل تو پا در گل شمع گریان ز تو هم زدیده هم از دل شمع
2 سوز تو مرا بجان چو در بزم چراغ داغ تو بدل مرا چو در محفل شمع
1 به دل چگونه توان داغ عشق پنهان داشت به پنبه آتشسوزان نهفته نتوان داشت
2 نشد نصیبم از آن بوسه چه حالست این که تشنه مردم و لعل تو آب حیوان داشت
1 جانی و به کنه تو کسی پی نبرد جانا چه عامی و چه عارف چه جاهل و چه دانا
2 ظاهر نگرد عامی ز آن روی به دام افتد از طره و دستار و دراعه مولانا
1 خوش آنکه گشته تسلیم بر حکمت از بدایت لب بسته از بد و نیک نه شکر و نه شکایت
2 ای دشمن قوی چیست بیمت ز ما ضعیفان ما را نه زور خصمی نه از کسی حمایت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به