1 ای مانده بمحفل تو پا در گل شمع گریان ز تو هم زدیده هم از دل شمع
2 سوز تو مرا بجان چو در بزم چراغ داغ تو بدل مرا چو در محفل شمع
1 ای باد بگو آن شه رعنا پسران را سر خیل بتان خسرو زرّینکمران را
2 ناخن زن داغ دل ارباب محبت صیقلگر آئینه صاحبنظران را
1 دل داد دامن از کف تا زلف یار خود را هم روز ما سیه کرد هم روزگار خود را
2 چون صید دیده صیاد گیرد دلم تپیدن هرجا که بینم از دور عاشق شکار خود را
1 جان بقید تنم از کوی کسی افتاده است بلبلی از چمنی در قفسی افتاده است
2 باید افغان ز جفای تو و افغان کز ضعف کار ما خسته دلان با نفسی افتاده است