1 ای نقش بسته نام خطت با سرشت ما این حرف شد ز روز ازل سرنوشت ما
2 کارم بسینه تخم وفای تو کشتن است خود عقل خنده میزند از کار و کشت ما
3 ما شرمسار مانده ز تقصیرهای خویش لطف تو خود نمینگرد خوب و زشت ما
4 ای شیخ شهر اگر بخرابات بگذری رشک آیدت ز کلبه همچون بهشت ما
5 بخرام سوی تربت شاهی که بشنوی بوی وفا ز طینت عنبر سرشت ما
دیدگاهها **