1 ای جام لب نگار میدار به دست با او چو خوش آورید این کار بدست
2 بادا ز لب یار قدح مالامال کآورد به خون دل لب یار به دست
1 اینک آن روی مبارک که سزای نظر است مه چه باشد که ز خورشید بسی خوبتر است
2 روح پاک است مصور شده از بهر نظر ور نه این حسن نه اندازه روی بشر است
1 بر سر کوی تو سرها میرود جان فدای روی زیبا میرود
2 نیست کویت منزل تر دامنان هر که عیار است آنجا میرود
1 کرد طلوع آفتاب خیز برون بر چراغ منزل ما ز آفتاب چون دل اهل صفاست
2 فتنهٔ صورت شود گو دل لعبت پرست جان که به معنی رسید غافل از این ماجراست