به کوی می فروشان خرده بینی از جامی غزل 968

به کوی می فروشان خرده بینی

1 به کوی می فروشان خرده بینی بر آن آزاده می کرد آفرینی

2 که از چل ساله طاعت دست خود شست به پای خم برآورد اربعینی

3 نگینی داشت جم کز یمن آن بود به ملک انس و جن مسندنشینی

4 بیا ساقی که هر قطره می لعل بود در چشم ما زانسان نگینی

5 اگر دامان مقصودت به دست است برافشان صوفیانه آستینی

6 غمش را سینه بی کینه باید نروید این گیاه از هر زمینی

7 به کار خود مخوان ای شیخ ما را که ما هم مذهبی داریم و دینی

8 گر آن ابرو شود محراب طاعت ز سجده سوده گردد هر جبینی

9 ز خاص و عام جامی می کشد ناز ولی خاص از برای نازنینی

عکس نوشته
کامنت
comment