- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرای ای یار ضایع میگذاری ترّحم کن گر آمد وقت یاری
2 من مظلوم در دستِ تو عاجز که داند تا تو ظالم در چه کاری
3 خیالت گو وداعِ جاودان کن اگر ما را به هجران میسپاری
4 درست است این که از ما برشکستی ولیکن نیست شرطِ دوست داری
5 چنین بیغم که با رویی چو خورشید به یک ذرّه غمِ یاران نداری
6 طمع دارم ز چشمِ سرگرانت که گه گه غمزه ای بر ما گماری
7 به یک شفتالو از سیب زنخدان برآور کارِ من آبی و ناری
8 مرا گو می مده ساقی دگر بیش خرابم کرد چشمانِ خماری
9 مرا از یادِ تو یک دم به سر نیست که تو از بدوِ فطرت یادگاری
10 نزاری بی تو یک دم بر نیارد گرم یادآوری و گر نیاری