می رسی خندان و می گویی به پایم چشم از جامی غزل 569

می رسی خندان و می گویی به پایم چشم مال

1 می رسی خندان و می گویی به پایم چشم مال چشم می مالم مباد این خواب باشد یا خیال

2 از هلال هجر تو شد چشم خونبارم چو جوی بر لب این جو دمی بنشین پی دفع ملال

3 پیش رویت خط لب گویی ز تاب آفتاب سبزپوشان پا فرو کردند در آب زلال

4 کرده ام در ره نشان پای تو محو از سجود سر نمی یارم بر آوردن دگر زین انفعال

5 چون شوم از حرف سودای تو خالی کان دو زلف نقش بسته در سواد دیده من چون دو دال

6 شمع مجلس خواست دوش آتش زدن پروانه را ساخت آتش گیره آن شعله مسکین پر و بال

7 جامی از شیرین لبان دارد سوال بوسه ای لعل نوشین تو می داند جواب این سوال

عکس نوشته
کامنت
comment