هر دم به دیده دگری خانه می کنی از جامی غزل 1001

هر دم به دیده دگری خانه می کنی

1 هر دم به دیده دگری خانه می کنی هم خانگی به مردم بیگانه می کنی

2 دل را نشان به زاویه هجر می دهی دیوانه را مقام به ویرانه می کنی

3 دستم گرفته غوطه دهی در خم ای سپهر چون خاک قالبم گل پیمانه می کنی

4 ای شمع بزم حسن تو را گرم می کند دلسوزیی که بر سر پروانه می کنی

5 می پروری ز گریه دلا مهر خال او از فیض ابر تربیت دانه می کنی

6 بگشا گره ز طره مشکینش ای صبا تا چند جعد سنبل تر شانه می کنی

7 جامی دگر به مدرسه رفتن وظیفه نیست وقت است اگر عزیمت میخانه می کنی

عکس نوشته
کامنت
comment