-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو از من فارغ و من از تو دارم صد پریشانی نمی دانم تغافل می کنی، یا خود نمی دانی
2 کنون تا می توانی از جفا کردن پشیمان شو که بعد از کشتنم سودی نمی دارد پشیمانی
3 قدت بر جان مردم فتنه شد، باری، چه خوش باشد؟ اگر بنشینی و این فتنه را از پای بنشانی
4 دلم گر سوختی، بگذار، باری، استخوانم را که می خواهم سگ کوی ترا خوانم بمهمانی
5 هلالی، دشمنست آن ماه و او را دوست میدارم محبت بین که: از جان دوستم با دشمن جانی