تو از من فارغ و من از تو از هلالی جغتایی غزل 406

هلالی جغتایی

آثار هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

تو از من فارغ و من از تو دارم صد پریشانی

1 تو از من فارغ و من از تو دارم صد پریشانی نمی دانم تغافل می کنی، یا خود نمی دانی

2 کنون تا می توانی از جفا کردن پشیمان شو که بعد از کشتنم سودی نمی دارد پشیمانی

3 قدت بر جان مردم فتنه شد، باری، چه خوش باشد؟ اگر بنشینی و این فتنه را از پای بنشانی

4 دلم گر سوختی، بگذار، باری، استخوانم را که می خواهم سگ کوی ترا خوانم بمهمانی

5 هلالی، دشمنست آن ماه و او را دوست میدارم محبت بین که: از جان دوستم با دشمن جانی

عکس نوشته
کامنت
comment