تو سر بر من گران داری نگارا از جهان ملک خاتون غزل 5

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

تو سر بر من گران داری نگارا

1 تو سر بر من گران داری نگارا نگویی از چه رو آخر خدا را

2 مکن بر من جفا و جور از این بیش که طاقت طاق شد زین جور ما را

3 ز حد بیرون مبر کز درد مردیم که حدّی باشد ای دلبر جفا را

4 چو دل در طرّه ی زلف تو بستیم سزد گر نشکنی عهد و وفا را

5 به خون دل منقش می کنم روی چو در دستم نمی آیی نگارا

6 تو بر ما گر کسی دیگر گزینی به جای تو دگر کس نیست ما را

7 صبا را از سر و زلف تو گفتم که بویی آورد این بینوا را

8 ندانستم به دام زلف مشکین گرفتار آورد دردم صبا را

9 به شکر آنکه سلطان جهانی دوا کن گه گهی حال گدا را

عکس نوشته
کامنت
comment