1 خالی داری بر لب چون قند، از مشک خطی داری بر رخ دلبند، از مشک
2 بر ساعد خود نگار بستی یا خود بر ماهی سیمین زرهی چند از مشک؟
1 دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟ کافران را دل نرمست و ترا نیست چرا؟
2 بر درت سگ وطنی دارد و ما را نه، که چه؟ به سگانت نظری هست و بمانیست چرا؟
1 ای غم عشق تو یار غار ما جز غمت خود کس نزیبد یار ما
2 کار ما با غم حوالت کردهای نی، به اینها برنیاید کارما
1 نیست در آبگینه آتش و آب بادهشان رنگ میدهد، دریاب
2 باده نیز اندر اصل خود آبیست کآفتابش فروغ بخشد و تاب
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به