ای ز بساطقرب از صامت بروجردی اشعار مصیبت 15

صامت بروجردی

آثار صامت بروجردی

صامت بروجردی

ای ز بساطقرب از بسکه گشته مست

1 ای ز بساطقرب از بسکه گشته مست گاهی کشیده پای گاهی فشانده دست

2 افتاد بی‌خبر از وعده الست از اوج لامکان در این حضیض پست

3 چون کردم پیله کار بر خود گرفته تنگ آئینه ضمیر کرده به زیر زنگ

4 گه با زمین به صله گه با فلک به جنگ پوئی گهی ز روم جوئی گه از فرنگ

5 از زهر مهر دهر رو تر مکن مذاق کز تلخی افکند بر جانت احتراق

6 اندازدت به حسم و جان بانک الفراق تا بهر تو رسد تریاق از عراق

7 تا می‌کند به جان آب روان بجوی این نوشدش به میل آن ریزدشبه روی

8 یک جا که ماند یافت تغییر رنگ و بوی وصف ثلاثه راستگردد به شان اوی

9 از یک قبیله بود احمد و بو برای اوب هر دو به هم قرین در نسل و در نسب

10 می‌بود هر دو را فخریه بر عرب این در لهیب نار گردید ملتهب

11 انعام عام دوست هر صبح و هر مسا مارا بخوان غیب دایم زند صلا

12 باری ز جای خیز و ز بهر التجا بنما رخ نیاز بر سبط مجتبی

13 شاهی که بر رسول بهتره نبیره بود سر خیل اقربا فخر عشیره بود

14 محبوب عالم از حسن السریره بود کالشمس فی‌النهار در شام تیره بود

15 در شاهزادگی بر خلق شاهیش گردن به طوق طوع مه تا به ماهیش

16 او شاه و کائنات یکسر سپاهیش پنهان به جسم و جان فر الهیش

17 «یکفی بفخره فی الکون والزمن» دامای حسین(ع) فرزندی حسن(ع)

18 مویش گرگره گیسو شکن شکن از مشک یک ختا از نافه یک ختن

19 نزد دعای او چرخ افکند سپر زیر زمانه را ز ورش کند ز بر

20 آن را که تیغ او اینجا رسد بسر گردد ز بیخودی آنقدر سقر مقر

21 چون نار قهر او برگیرد اشتغال سرمه صفت شود از صولتش جبال

22 از مشرق و جنوب تا مغرب و شمال از عسرت مکان و از تنگی مجال

23 روزی که بر حسین روزگارتنگ قامت به یاریش آراست بهر جنگ

24 تعویذ باب را بگرفت روی چنگ جسمی ز جان ملول جانی ز تن به تنگ

25 گفت ای ز کائنات شخص تو انتخاب بنگر به سر خطم از باب مستطاب

26 ده بر شهادتم اذن ای فلک جناب شاه از سرشگ ریخت اجام به آفتاب

27 بنمود بزم عیش از بهر او بپا از خون دل گرفت بر دست او حنا

28 پوشید از کفن بر قامتش قبا او را روانه کرد در حجله عزا

29 ننشسته بد هنوز در پیش نوعروس کز دشت ماریه زان لشگر مجوس

30 بر گبند سپهر پیچید بانک کوس مایوس از عروس برخاست به افسوس

31 آمد به معرکه چون مهرمنجلی شد کربلا احد و آن نوجوان علی

32 کاری به خصم کرد از تیغ پردلی زوریبکار برد ین فارس یلی

33 ازرق به رزمگاه مانند شیر نر آمد به جنگ وی با چهار تن پسر

34 آن شبل مرتضی با تیغ شعله ور هر پنج را بداد اندر سقر مقر

35 آه از تف عطش افتاد در تعب کرد از عم گرام آب رون طلب

36 خاتم به جای آب شاهنشه عرب اندر دهان او بنهاد تشنه لب

37 از کوشش زیاد آن طفل خورد سال افتاد از مصاف واماند از جدال

38 بی‌رحم کافری ز آن فرقه ضلال زد تیغ بر سرش در عرصه قتال

39 مظلوم کربلا آمد چون بر سرش می‌خواست تا کشد قاتل به کیفرش

40 مغلوبه گشت جنگ در روی پیکرش پامال سم اسب شد جسم اطهرش

عکس نوشته
کامنت
comment