1 ای وصل تو اصل دلفروزی روی تو نشان نیک روزی
2 وصل تو وفا نکرد لیکن هجران تو کرد کینه توزی
3 دل جامه صبر می کند چاک تا کی تو قبای هجر دوزی
4 گر چاره وصل می نسازی بر آتش فرقتم چه سوزی
5 جز فرقتم از تو روزیئی نیست آوخ زمن فراق روزی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چون زلف سرفشان تو در تاب میرود شب در پناه پرتو مهتاب میرود
2 چون ابروی کمانکش تو تیر میکشد از چشم عاشقان تو خوناب میرود
1 چنین شنیدم از آیندگان فصل بهار که کاروان صبا می رسد ز حد تتار
2 با باغ مژده رسانید دوش پیک سحر که می رسد دو سه اسبه سپاه فصل بهار
1 ای که بی چشم تو چشمی چشم من جز تر ندید هیچ چشمی از چشم تو نیکوتر ندید
2 ز آرزوی چشم تو چشم رهی یک چشم زد جز به چشم شوخ چشمی چشمه سار خور ندید
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به