ای که در پرده به بازار جهان می آیی از جامی غزل 973

ای که در پرده به بازار جهان می آیی

1 ای که در پرده به بازار جهان می آیی ما تو بودیم ازین پیش و تو اکنون مایی

2 سایه توست جهان بر عدم افتاده و ما چشم آن سایه و در چشم تویی بینایی

3 از کرم ساخته ای چشم جهان بین ما را تا به این چشم جهان را نظری فرمایی

4 گر نگهبان نشود گنج جهان را این چشم حاصل گنج به یغما ببرد یغمایی

5 شخص تو سایه تو چشم تو بینایی تو رشته صد توست ولی بر صفت یکتایی

6 همه اعیان جهان روی تو را آینه هاست تا هر آیینه به آیین دگر آرایی

7 بنماییم تو را هم به تو افزون ز همه چون رخ خویش در آیینه ما بنمایی

8 دل شد از عشق تو جامی که حبابش فلک است باده بر جامی ازین جام همی پیمایی

عکس نوشته
کامنت
comment