تو پریرویی و عالم ز تو پر دیوانه از جامی غزل 274

تو پریرویی و عالم ز تو پر دیوانه

1 تو پریرویی و عالم ز تو پر دیوانه نیست خالی ز تمنای تو یک فرزانه

2 نیست همتای تو کس قیمت خود را بشناس که تویی درج فلک را گهر یکدانه

3 شانه را چند دهد زلف تو مشاطه به دست شانه از دست برون بادش و دست از شانه

4 خانه دولت جاوید بود منزل تو نه به فرق سر ما پای ز دولتخانه

5 بخت پروانه یک پرتوم از شمع رخت داد، کو آن که رساند به تو این پروانه

6 خواست پیمانه که چون جام نهد لب به لبت پر ازین روست سبو را دلی از پیمانه

7 میلت ای طفل به افسانه چو جامی دانست ساخت در عشق تو خود را به جهان افسانه

عکس نوشته
کامنت
comment