1 ای شجاعی کز تو بددلتر ندیدم در جهان تیرت از ترکش برون ناید مگر از بیم خویش
2 گر به اقلیمی دگر تیری ز ترکش برکشند خفته گردی چون کمان از بیم در اقلیم خویش
3 آن برد زر ترا کو از تو زر بیرون کند وان خورد سیم تراکو در تو ریزد سیم خویش
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا کی بود ممکن که باشد خویشتنداری مرا
2 سود کی دارد به طراری نمودن زاهدی چون ز من بربود آن دلبر به طراری مرا
1 ای از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب وز شب تپانچهها زده بر روی آفتاب
2 بر سیم ساده بیخته از مشک سودهگرد بر برگ لاله ریخته از قیر ناب آب
1 کارم ز غمت به جان رسیدست فریاد بر آسمان رسیدست
2 نتوان گلهٔ تو کرد اگرچه از دل به سر زبان رسیدست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به