1 ای که در خانۀ تو بیگه و گاه اندر اید همه کس جز مهمان
2 سفره نان تو گر عورت نیست چه کنی از همه خلقش پنهان؟
3 کیست جز نان تو در خانۀ تو که تو او را ننمودی دندان؟
4 رو که از اهل بهشتی گر زانک اعتقاد تو درستست چو نان
1 دل بدان دلنواز خواهم داد جان بشمع طراز خواهم داد
2 پس ازین من بدست عشق و هوس مالش حرص و از خواهم داد
1 رخی چنان که ز خورشید و ماه نتوان کرد خطی چنان که ز مشک سیاه نتوان کرد
2 چگونه بوسه توان زد برای رخ نازک که از لطیفی در وی نگاه نتوان کرد
1 هر کرا دل باختیار خودست آرزوهاش در کنار خودست
2 غمگساری ندارد و عجب آنک هم غم یار غمگسار خودست