- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو را سزاست ببالا لباس دارائی بکوب نوبت وحدت بکاخ یکتائی
2 تو حسن داری و خوبان بخویش مغرورند تو گنج بخشی و قارون بلاف دارائی
3 بصیرت از تو در این پرده دید مردم چشم وگرنه کس نشنیده زپیه بینائی
4 اگر که قدرت تو پشه ای برانگیزد فتد زهیبت او پیل از توانائی
5 اگر زحسن خود او را نه بسته ای زیور چگونه یوسف مصری کند خودآرائی
6 بکنه ذات تو هرگز نبرده ره امکان بگو حکیم بنه فکر خام سودائی
7 پی شناختنت معترف بعجز احمد مگر تو در صفت خویش خود بفرمائی
8 مظاهر تو نبی و علی و اولادش از این ظهور مگر در میان ما آئی
9 پناه میبرد آشفته بر در حیدر که از کرم در رحمت بر اوی بگشائی
10 مدر تو پرده آشفته را بپنجه عدل روا مدار زدرویش خویش رسوائی