- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو بد کنی و ندانی که : نیک نیست که کردی معاف باش و گر عاقلی معاف نگردی
2 ترا به باغ حقیقت چه کار و گلشن معنی؟ که فتنهٔ چمن لاله و حدیقهٔ دردی
3 طریق عشق گرفتی و منهزم ز ملامت تو کز کلوخ حذر میکنی، چه مرد نبردی؟
4 خبر ز کردهٔ مردان شنیدهای به تواتر مباش غافل و کاری بکن تو نیز، که مردی
5 گرت کند هوس روی سرخ، توبه کن از بد که جز به توبه نشوید کسی ز روی تو زردی
6 گرفتمت که بکوبم بسی به پتک نصیحت چه آلت از تو توان ساختن؟ که آهن سردی
7 تو از دو قطرهٔ آب آمدی پدید، وزین پس چو باد مرگ جهد بر سرت دو دانهٔ گردی
8 درون دردکشان را ز سوز چاره نباشد تو هیچ سوز نداری، مگر نه صاحب دردی؟
9 ز پیش خورد غم خوردنت خدای و تو دایم در آن هوس که : نویسی حدیث خوردم و خوردی
10 چو کعبتین چه سود ار هزار نقش برآری؟ که همچو مهرهٔ بد باز در مششدر نردی
11 چه میکنی هوس، ای اوحدی، نصیحت مردم؟ چرا بساط هوی و هوس فرو ننوردی؟
12 به قول بیهودهکاری برون نمیرود اینجا ترا چه کار بکس؟ چون تو نیز کار نکردی