چو بد کنی و ندانی که از اوحدی مراغه‌ای قصیده 31

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

چو بد کنی و ندانی که : نیک نیست که کردی

1 چو بد کنی و ندانی که : نیک نیست که کردی معاف باش و گر عاقلی معاف نگردی

2 ترا به باغ حقیقت چه کار و گلشن معنی؟ که فتنهٔ چمن لاله و حدیقهٔ دردی

3 طریق عشق گرفتی و منهزم ز ملامت تو کز کلوخ حذر می‌کنی، چه مرد نبردی؟

4 خبر ز کردهٔ مردان شنیده‌ای به تواتر مباش غافل و کاری بکن تو نیز، که مردی

5 گرت کند هوس روی سرخ، توبه کن از بد که جز به توبه نشوید کسی ز روی تو زردی

6 گرفتمت که بکوبم بسی به پتک نصیحت چه آلت از تو توان ساختن؟ که آهن سردی

7 تو از دو قطرهٔ آب آمدی پدید، وزین پس چو باد مرگ جهد بر سرت دو دانهٔ گردی

8 درون دردکشان را ز سوز چاره نباشد تو هیچ سوز نداری، مگر نه صاحب دردی؟

9 ز پیش خورد غم خوردنت خدای و تو دایم در آن هوس که : نویسی حدیث خوردم و خوردی

10 چو کعبتین چه سود ار هزار نقش برآری؟ که همچو مهرهٔ بد باز در مششدر نردی

11 چه می‌کنی هوس، ای اوحدی، نصیحت مردم؟ چرا بساط هوی و هوس فرو ننوردی؟

12 به قول بیهوده‌کاری برون نمی‌رود این‌جا ترا چه کار بکس؟ چون تو نیز کار نکردی

عکس نوشته
کامنت
comment