داری خبر که در غمت از از انوری ابیوردی غزل 204

انوری ابیوردی

آثار انوری ابیوردی

انوری ابیوردی

داری خبر که در غمت از خود خبر ندارم

1 داری خبر که در غمت از خود خبر ندارم وز تو به جز غم تو نصیبی دگر ندارم

2 هستم به خاک‌پای و به جان و سرت به حالی کامروز در غم تو سر پای و سر ندارم

3 منمای درد هجر از این بیشتر که دانی از حد گذشت و طاقت ازین بیشتر ندارم

4 دردا که بر امید وصال تو در فراقت از من اثر نماند و ز وصلت اثر ندارم

5 ای جان و دل ببرده و در پرده خوش نشسته هان تا ز روی راز نهان پرده برندارم

6 اشک چو سیم دارم و روی چو زر ازین غم کاندر خور جمال و رخت سیم و زر ندارم

7 دارم ز غم هزار جگر خون و انوری را شب نیست تا به خون جگر دیده تر ندارم

عکس نوشته
کامنت
comment