-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هم ز کارم منع کردی هم بکارم داشتی اختیارم دادی و بی اختیارم داشتی
2 میشود عمری که دارم انتظار وعده ای یاد آن کز وعده ها در انتظارم داشتی
3 آمد و جان در رهش افشانده بودم دید و گفت آخر این بود آنچه از بهر نثارم داشتی
4 نه سزای جرم و نه پاداش خدمت دادیم کاش میگفتی که از بهر چه کارم داشتی
5 کرده بودم خو بنومیدی دگر امشب ببزم یک نگه کردی و باز امیدوارم داشتی
6 پیش هر کس خوار کردم ای وفاداری ترا خود سزایم بود اگر زینگونه خوارم داشتی
7 ای غم عشق ایمنی بادت ز پند عاقلان کایمن از غمهای دور روزگارم داشتی
8 جز نثار مقدمش جان دادنم لایق نبود ای غم هجران خجل از روی یارم داشتی
9 نام یار از بیخودی بردم ببزم خود نشاط تا چه خواهی گفت اگر گوید چه کارم داشتی