ای خضر خو گرفته مذاقم به آب تلخ از سعیدا غزل 208

ای خضر خو گرفته مذاقم به آب تلخ

1 ای خضر خو گرفته مذاقم به آب تلخ بهتر بود ز آب حیاتم شراب تلخ

2 زاهد [جبین] سرکه فشان تو روبروست انصاف نیست باز بگویی جواب تلخ

3 دلبرتر است لذت غفلت ز آگهی شیرین تر است از همه بر نفس، خواب تلخ

4 بستی ز خشم باز میان را به قتل من شیرین نمود از کمرت پیچ و تاب تلخ

5 یک کس نماند عاقل و می آب شد ز شرم چشمت چو کرد بر سر مردم، عتاب تلخ

6 دانند چیست لذت عیش مدامشان فردا چو سر نهند به پای حساب تلخ

7 دلگیر گشته ایم سعیدا دگر ز دل آشفته کرده رایحهٔ این کباب تلخ

عکس نوشته
کامنت
comment