-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو نازنین جوانی و من پیر ناتوان بر حال پیر مرحمتی می کن ای جوان
2 بر دامنت چه عار نشیند گر اوفتد برخاک خشک سایه ات ای تازه ارغوان
3 کس جز تو شهریار نشاید اگر بفرض شهری کنند خاصه بنا بهر نیکوان
4 کردی وداع و بار سفربستی و شدند همراه تو هزار دل و جان چو کاروان
5 بهر خدا که باز نگر وز سرشک ما بین سیلهای خون ز پی کاروان روان
6 تو می روی به مرکب رهوار و من ز اشک صد پیک قطره زن ز پیت می کنم روان
7 جامی مگو که پای به دامان صبرکش خود گو کزان جمال صبوری کجا توان