تو طفل خردسالی و ما پیر سالخورد از جامی غزل 274

تو طفل خردسالی و ما پیر سالخورد

1 تو طفل خردسالی و ما پیر سالخورد با ما ببین که عشق تو پیرانه سر چه کرد

2 چشم سیاه سرخ چه سازی به خون من موی سفید من نگر ای جان و روی زرد

3 بگشای بند زلف که افتاد صد گره بر رشته امید من از چرخ تیزگرد

4 نقشی نکوتر از خط زنگاریت نبست کلک قضا که زد رقم این لوح لاژورد

5 چندین چه سود گرمی واعظ چو مستمع افسرد از شنیدن این نکته های سرد

6 تعویذ عمر زلف چو طومار تو بس است گو نامه سعادت من بخت درنورد

7 زلف تو دید جامی و دستی بر آن نیافت عمر دراز یافت ولی هیچ برنخورد

عکس نوشته
کامنت
comment