-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای اهل نظر کشتهٔ تیر نگه تو خون همه در عهدهٔ چشم سیه تو
2 هر جا که خرامان گذری با سپه ناز شاهان همه گردند اسیر سپه تو
3 ملک دل صاحب نظران زیر و زبر شد زان فتنه که خفتهست به زیر کله تو
4 یعقوب اگر چاه زنخدان تو بیند بی خود فکند یوسف خود را به چه تو
5 خورشید فروزنده شبی پردهنشین شد کآمد به در از پرده مه چارده تو
6 زلف و رخت از بهر همین دل کش و زیباست تا فرخ و میمون گذرد سال و مه تو
7 من چاره چشم تو خود هیچ ندانم الا که علاجش کنم از خاک ره تو
8 گر خون مرا چشم تو بی جرم بریزد بینم گنه خویش و نبینم گنه تو
9 ترسم که پس از کوشش بسیار فروغی رحمی به گدایان نکند پادشه تو