-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای قبه معلق چرخ دگر شدی زان تا به اوج چشمه خورشید بر شدی
2 قائم به محوری نه عجب گر طنابهات آمد شهاب وار که چرخ دگر شدی
3 دردم که جمله چو آتش بود سموم گوئی گریز گاه نسیم سحر شدی
4 مانی با بر روز مطر از طنابها بندی بسی طویله لؤلؤ چو بر شدی
5 هستی سیه سپید بسان همای از آنک تا سایه گسترانی و گسترده تر شدی
6 هر روز اگر برآئی از منزلی سزد زیرا که تو بدوز ضیا چون قمر شدی
7 با لون و شکل کوه بلوری از این سبب چون کوه پیش خاص ملک با کمر شدی
8 تا ساخت از تو مرکز خویش آفتاب ملک الحق بسی ز خرگه مه خوبتر شدی
9 هستی تو ایستاده به یک پای پیش او زان بر سرای پرده سیاره بر شدی