تو سروی و گل خندان همانکه از کمال خجندی غزل 1005

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

تو سروی و گل خندان همانکه میدانی

1 تو سروی و گل خندان همانکه میدانی رخ نو شمع و شبستان همانکه میدانی

2 نماز شام تو پیدا شدی و شد فی الحال ز شرم روی تو پنهان همانکه میدانی

3 اب تو آرزوی جان مردم است و مرا از آن لب آرزوی جان همانکه میدانی

4 اگر بوصل مداوای ریش دل نکنی رود ز دیدهٔ گریان همانکه میدانی

5 گر به غمزه کی سعی ناوک اندازی رسد به جان ضعیفان همانکه میدانی

6 مگر به باغ ز پیراهنت نسیمی رفت که پاره کرد گریبان همانکه میدانی

7 دل کمال بویت همین که رفت از دست روان شد از عقب آن همانکه می دانی

عکس نوشته
کامنت
comment