- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو سروی و گل خندان همانکه میدانی رخ نو شمع و شبستان همانکه میدانی
2 نماز شام تو پیدا شدی و شد فی الحال ز شرم روی تو پنهان همانکه میدانی
3 اب تو آرزوی جان مردم است و مرا از آن لب آرزوی جان همانکه میدانی
4 اگر بوصل مداوای ریش دل نکنی رود ز دیدهٔ گریان همانکه میدانی
5 گر به غمزه کی سعی ناوک اندازی رسد به جان ضعیفان همانکه میدانی
6 مگر به باغ ز پیراهنت نسیمی رفت که پاره کرد گریبان همانکه میدانی
7 دل کمال بویت همین که رفت از دست روان شد از عقب آن همانکه می دانی