ای که از قدرت تویی حسن آفرین تازه از سعیدا غزل 557

ای که از قدرت تویی حسن آفرین تازه ای

1 ای که از قدرت تویی حسن آفرین تازه ای باز از روی کرم بنما جبین تازه ای

2 جلوهٔ معشوق چون هر دم به رنگی دیگر است می توان هر روز پیدا کرد دین تازه ای

3 کس نمی داند جهان را چیست از تبدیل وقت هر زمان این دست دارد آستین تازه ای

4 می کند احیا به رنگی خاندان کفر را هر نفس می افکند بر زلف، چین تازه ای

5 روبرو با خلق گشتن طرفه کار مشکلی است باید ای آیینه روی آهنین تازه ای

6 دلنشین یاری خدا از عیب بنماید مگر در مکان کهنه می خواهم مکین تازه ای

7 فکرها کردم سعیدا در سخن تا یافتم از برای گلشن معنی زمین تازه ای

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر