ای شیر رزم شیر شکاری از مسعود سعد سلمان قصیده 277

مسعود سعد سلمان

مسعود سعد سلمان

مسعود سعد سلمان

ای شیر رزم شیر شکاری شکار تو

1 ای شیر رزم شیر شکاری شکار تو بادا شکار شیران همواره کار تو

2 در بیشه نره شیر ژیان را قرار نیست از ذوالفقار شیر کش بی قرار تو

3 کردند ذوالفقار تو را بی قرار نام از بس که بی قرار بود ذوالفقار تو

4 روزی که بی حصار نباشند سرکشان تیغ حصار گیر تو باشد حصار تو

5 در بیشه شیر ترسان از یوزبان تو در که عقاب لرزان از بازدار تو

6 ای فخر دولت و شرف اندر سرای تو ون ناز و نزهت و طرب اندر کنار تو

7 آرد به دولت تو به تاراج تاج خان گر رخصه یابد از توش ها چتردار تو

8 در پای شاه چین بربندی نهد گران گر یابد از تو فرمان سالار بار تو

9 قیصر به خواب دید تو را در میان جنگ وان خنجر اندر آن کف خنجر گذار تو

10 بیدار شد ز خواب و ندیدش دیده دیر از هول نقش خنجر خاره گذار تو

11 همواره باد دولت و تایید جفت تو پیوسته باد نصرت و توفیق یار تو

12 از تو خجسته گشت همه روزگار من بر تو خجسته باد همه روزگار تو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر