1 تو کس خواجهای و هرکه چو تو کس دیگر کسست همچو خسست
2 من کس کس نیم به نفس خودم لاجرم هرکه چون منست کسست
3 نسبت ما دو تن به عیب و هنر گر همین هر دو بیش نیست بسست
1 کارم ز غمت به جان رسیدست فریاد بر آسمان رسیدست
2 نتوان گلهٔ تو کرد اگرچه از دل به سر زبان رسیدست
1 از تو بریدن صنما روی نیست زانکه چو رویت به جهان روی نیست
2 تا تو ز کوی تو برون رفتهای کوی تو گویی که همان کوی نیست
1 دل از خوبان دیگر برگرفتم ز دل نو باز عشقی درگرفتم
2 ندانستم که اصل عاشقی چیست چو دانستم رهی دیگر گرفتم