1 زلف تو که داشت عادت دل شکنی میگفت به مشگ از پریشان سخنی
2 من با تو چنانم ای نگار چینی کاندر غلطم که من توام یا تو منی
1 تو خود به گوش نیاری حدیث زاری ما که در تو کار نکردست درد کاری ما
2 شنوده ام که گشودی زبان بدشنامم عزیز من چه گشاید ترا ز خواری ما
1 گر حال دل به دوست نه امکان گفتن است بر شمع سوز سینه پروانه روشن است
2 از من بگو به مدعی ای یار آشنا من فارغم ز قصد تو چون دوست با من است
1 با رخ آن مه به دعوی کی برآید آفتاب کی نماید ذره هر جا رخ نماید آفتاب
2 سوختم از حسرت ای ابر افکن آنجا سایه س نا دگر بر خاک پایش رخ نساید آفتاب