زلف تو بر مه پریشان کرده مشک ناب را از جامی غزل 27

زلف تو بر مه پریشان کرده مشک ناب را

1 زلف تو بر مه پریشان کرده مشک ناب را شاخ شاخ افکنده بر گل سنبل سیراب را

2 از در مسجد درآ با آن دو ابروی و ببین پشت سوی قبله رو در روی خود محراب را

3 پسته را تا زان دهان و لب رساند دل به کام دل به تنگ آمد ازین معنی اولوالالباب را

4 باد شبها خاک پایت زیر سر خوابم حرام گر ندانم دولت بیدار خود این خواب را

5 نیست از قتل محبان غمزه ات هرگز ملول کی ملالت خیزد از خون ریختن قصاب را

6 در نمی آید دلم را راحتی از هیچ باب بر وی از پیکان دری بگشای فتح الباب را

7 نیست دلکشتر سرودی جامی از نظم خوشت وقت خوش می کن بدین دلکش سرود احباب را

عکس نوشته
کامنت
comment